باز هم سرنوشت

ساخت وبلاگ

سلام

خیلی وقت بود هیچ جا فعالیتی نداشتم و هیچ زمینه ای ، از نوشتن رو دنبال نکرده بودم. انقدر غرق زندگی و کار شدم و اونقدر سرمون رو گرم کردن به زندگی که حتی وقت نداریم به دلخوشیامون فکر کنیم. من از آخرین باری که نوشتم اینجا چیزی یادم نیست ولی خیلی از دوستان با کامنتهاشون دمشون گرم واقعا بهم دلگرمی دادن.

یکی از چیزایی که آدم رو اذیت میکنه حجم بیش از حد بعضی رفتاراست توی وبلاگ ها و چون این آدما مشغول به رفتاراشون هستن فعالیت برای بقیه سخت میشه مثل کسایی که هر روز قبل از شستن صورتشون توی پیج دخترا انقدر میچرخن و رو مخشون راه میرن که یهو میبینن جای صبحانه نهار باید بخورن و خب حق هم دارن چون انسان رو از هرچیزی بگیری ، به همون حریص میشه.

بگذریم ،

از یه داستانی براتون باید بگم به وقتش که راه زندگیم رو عوض کرد ، از حس جدید و از یه نیاز جدید. حسی که شاید هیچوقت فکر نمیکردم بتونم درکش کنم ولی خب الان هم درک میشه هم عذاب داره! داستانهای زیادی برای گفتن دارم و حرفهای زیادی دارم که بگم ولی خب اگه وقت و زندگی و کار و قسط و هزارکوفت دیگه بزاره...

ممنونم که منو دنبال میکنید
با تشکر

عشق سیاه...
ما را در سایت عشق سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imancls بازدید : 118 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 19:41